تو که رفتی!!!

ساخت وبلاگ

تو که رفتی  انگار

ماه پشیمان شد

و باز هم انگار

خدا هم همین­طور.

پاییز به هیچ درختی نرسید

و کسی

هیچ کسی میوه­ای نچید.

ماه رفت

روز و شب یکی شد انگار در آسمان

تو که رفتی

دیگر هیچ احساس عاشقانه­ای ندارم

و اطمینان دارم از درونم

هم

گناه رفت. 

با تو رفت

هرآن­چه بود و خواهد از من

با تو رفت

حتی چیزهایی که باید با من می­آمد و ... با من می­رفت.

تمام آغازها پایان شد

و هیچ پایانی دیگر معنی نداشت

تو که رفتی ...

هیچ قصه­ای باز نوشته نشد

و در هیچ داستان عاشقانه­ای

کسی بر سر جاده

از چشم­انتظاری کشته نشد.

تو که رفتی خدا رفت

تمام دین و ایمان من هم آرام آرام نم کشید

گاهی فکر می­کنم

شاید تو هم­راه خدا

یا خدا هم­راه تو رفت؟

و هرزه­گاهی که به­خودم می­آیم

می­بینم

نه تو رفته­ای

نه خدا

نه ماه

نه گناه

نه ...

                                                این منم که از پیش شما رفته­ام

به دنیایی دیگر رسیده­ام

که نه تو هستی

نه خدایی

نه گناهی

و نه هیچ باز این هیچ بی­پایان ...

بامدادان روز یک­شنبه

21/8/1391

2:39

قائم­شهر گرفته

حرف های عاشقانه...
ما را در سایت حرف های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفر بخشیان aheghane بازدید : 344 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت: 5:22