خردکی توهماتم

ساخت وبلاگ

من:

خُب ... خواب و سیگار و عرق و بارون که به چشاو ریه ها و دین و مذهب و سینه ام حرامه ... من چه طور شبای بی تو رو با تنهایی هام سر کنم؟ ... هان!!!

مهربونکم:

چشاتو که ببندی ... نه خوابی هست ... نه هیشچی ... فخط و فخط منم

من:

دورت بگردم ... دور مهربونیت بگردم ... چشای بسته که معضل مغز مخشوشمه ... نمیشه ... حس میکن چشام میییییییییییییره میچسبه به سقف سرم ... سرم میشه پُره سُرب ... سنگینه میشه سرم ... هوای سیگار میکشه توی دماغم ... دلم مستی میخاد که از یاد ببرم ... فک میکنم مستمو میخام بزنم بیام زیر بارون ... حیییییف ... میبینم که همه چیییی واسم حرامه

مهربونکم:

خُ چشاتو نبن ... منو تصور کن ...

من:

خُ من دورت بگردم باز سه به سه نُه بار یه بارم سرم گیج بره نفهمم یه دور اضافه گشتم ده بار ... تصور کردن بی چشاش بسته مگه میشه؟ ...

مهربونکم:

اگه منو بخای ... اگه من ... تو دل و ذهنو فکر و زندگیت باشم ... همیشه ی خدا که نیست! همیشه میتونی تصورم کنی ... نیست مگه؟

من:

آخه اگه تو فقط تصور بودی که غمم نبودی ... تو دیدمت ... تو حقیقت شدی ... تو به دستم رسیدی ... تا نبودی رویای من بودی و همّمّمّش بودی رویا و تصورات و آرزوهام ... ولی حالا شدی دغدغه و هق هقام ... می دونی چرا؟

مهربونکم:

نوچ

من:

خُ منم نمی دودنم دردت به جونم ...

مهربونکم:

های های ... قرار نیس هرچی گیر اوردی بکنی تو جونت هان!!! مگه من جونت نیستم؟

من:

خُ چرا!

مهربونکم:

خُ پَ چرا می گی دردت به جونم؟

من:

مهربونکم ... نمی دونم!

مهربونکم:

من! ... می دونی چرا هیش وقت من با خودم مشکل پیدا نمی کنم سر این که وقتی من را صدا می کنم ... مثلن من رو صدا می کنم "من" ... در صورتی که خودمم منم ... حالا منی که منی ... با منی که منم ... چه فرقی داریم؟

من:

سؤالات فلسفی نپرس

مهربونکم:

فلسفی نیس ... تنها فرقش اینه که من میدونم من منی وقتی می خام صدات کنم ... اما من هیش وقت خودمو صدا نمیکنم ... درسته

من:

یعنی هیش وقت؟

مهربونکم:

آره خُ ...

من:

یعنی نشده با خودت عذابی بگیره یهیهو ... به خودت نهیب بزنی؟

مهربونکم:

اون وقت میگم تو

من:

چه بامزّه

مهربونکم:

آره ... هه هه ... بامزّه ...

و چون تا صبح چیزی نمونده بود؛ آیینه رو تمیز کردم؛ دیدم مهربونک راست میگفت، هیچگاه نمیشه حتا وقتی به عذاب هم می افتم خودم رو صدا کنم.

"یه خردکی توهماتم"

07/11/1391

04:38

قائم شهر

حرف های عاشقانه...
ما را در سایت حرف های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفر بخشیان aheghane بازدید : 286 تاريخ : پنجشنبه 19 بهمن 1391 ساعت: 6:24